Thursday, September 30, 2010

شبهه ای در فعالیتهای حقوق بشری


هر از چندگاهی که بخشی خبری از سایت یا روزنامه ای از هر جای جهان را می گشاییم، شاهد اخباری هستیم که مضمون آن برخوردهای خشن، شکنجه، زندان انفرادی یا مواردی از این دست است که روح هر انسانی را آزرده خاطر می کند. اخباری که می تواند هر انسان به واقع انسانی را به خود وادارد که چه می شود و چگونه است که این اعمال ضد حقوق بشری بر سر مردمان می آید.

در این میان فعالین حقوق بشری در نشر این اخبار و تحلیل آن نقش بسیار بسزایی دارند. نشر اخباری که هر کدام از آنها موجبات آگاه شدن توده های مردم، چه در داخل و چه در خارج از کشورها را فراهم می آورد.
در واقع این نشر اخبار و گزارشات و حتی کار مدام روی یکی از موارد و به اصطلاح «بولد» کردن آن به یکی از کارویژه های فعالین حقوق بشری تبدیل شده است، تا جایی که نهادهای مختلف حقوق بشری بر سر این موارد از یکدیگر سبقت می گیرند و در تلاش اند تا مالکیت خبر را به عنوان یک رسانه در اختیار بگیرند و دیگران خبر را از ایشان نقل قول کنند.
چندی است که مشغول خواندن روایتی هستم از زندگی نامه صلاح خلف [ابو ایاد]. مردی که دوایر ویژه امنیتی و جاسوسی اسرائیل و سیا معتقدند رهبر سازمان ((سپتامبر سیاه)) است. مردی که صلاح زواوی، سفیر فلسطین در ایران او را "رکن عمده انقلاب فلسطین و مرکز ثقل جنبش ـ الفتح ـ می داند."
ابو ایاد متولد فلسطین و شهر یافاست و خاطرات بسیاری از این شهر دارد. اما امری که به مسئله این نوع فعالیت حقوق بشری ها و این کار ویژه مربوط می شود، بخشی است که در مورد تاثیرات روانی حمله به دیریاسین توسط اعضای جنبش "مناهیم بگین" به نام سازمان ایرگون در نهم آوریل 1948 انجام شد. هجومی وحشیانه که در آن بیش از 250 مرد و زن و کودک بی سلاح، به خاک افتاده، سر بریده شده، یا زنده زنده دفن شده بودند. تعداد زیادی از اجساد در این شهر با اسلحه سرد مثله شده بودند و شکم حدود سی زن حامله را دریده بودند.
مسئله ای که ابو ایاد در مورد این حمله بیان می کند شاید بتواند امروز کارگشای فعالین حقوق بشر باشد. ابو ایاد در صفحات 39 و 40 این کتاب می گوید:
"اخبار این آدمکشی ها به سرعت مثل انفجار باروت در یافا پیچیده و همین طور در سایر مناطق کشور منتشر شد. این اخبار از طرف وسائل خبری صهیونیستی که در صدد به وحشت افکندن اعراب بودند و ـ باید اقرار نمود که از طرف فلسطینی های که تصور می کردند به این ترتیب توده های عرب را به حرکت می آوردند- حتی چند برابر نیز شد. به عنوان نمونه، قبل از فراخواندن و مجهز نمودن هموطنان خود به دفاع از آنچه برایشان از همه چیز عزیزتر است ـ یعنی شرافت همسر و دخترانشان- اخبار تجاوز مهاجمان صهیونیست به زنان دیریاسین را تشدید و تقویت می کردند. این استراتژی تبلیغاتی در اغلب موارد در جامعه ای که هنوز عمیقا سنتی مانده بود نتایج عکس به بار آورد و بدین گونه بود که در اطراف خود، این جمله را که «شرافت بر سرزمین مقدم است» و این معنی را که، قبل از هرچیز باید زنان خود را از دسترس تجاوز سربازان خلاص کنیم، بارها شنیدم."
آنچه در این بخش ابو ایاد تذکر می دهد این است که نشر اخبار جنایت ها و تجاوزات در منطقه و در جامعه سنتی فلسطین، نه تنها موجب تحریک افکار عمومی خود فلسطینی ها و ملل عرب نشد، بلکه با نتیجه عکس آن موجبات ترس و فراری شدن مردم فلسطین را از خاک آباء و اجدادی خویش فراهم آورد. در واقع حرکت خیرخواهانه آن بخش از فعالین فلسطینی اینجا به ضرر تمامیت منافع ملی فلسطین تمام شد و تخم ترس را با تحریک رویکردهای سنتی جامعه وقت فلسطین در میان ایشان کاشت.
این حس ترس نه تنها برای مردم عادی که برای مجاهدان جنبش مقاومت فلسطین نیز امری مبتلابه بود. ابو ایاد در صفحه 237 این کتاب و هنگام شرح مسئله مواجه مجاهدان با زندانهای اسراییل می گوید: "دیگر چه چیزی می تواند بیش از آزمون های دائمی جانکاه و شرایط سخت ترحم بر انگیز برای وادار نمودن به توبه کردن ـ بنا بر قول خود مسئولان اسراییلی- و شکنجه هایی که به آنان می دهند، برای انسانی دردمند، هولناک تر و یاس آور تر باشد. علاوه بر آن، چه چیزی از این ناامید کننده تر خصوصا برای مجاهدان جنبش مقاومت، که از پیش می دانند در صورت دستگیری چه بر سر آنها خواهد آمد!"
در واقع اینکه در زندان چه بر سر مجاهدان فلسطینی که مسلحانه به جنگ با اسراییل بر خاسته اند، می آید برای خود این مجاهدان مسئله ای است که ذهن ایشان را به خود مشغول می کند. وقتی مسئله شکنجه برای مبارز مسلح که جان بر کف به میدان آمده است اینچنین ایجاد درگیری ذهنی می کند، برای مردم عادی که می بینند فعالین قانونی و مبارزه مدنی چنین تاوان سنگینی (مانند نامه عبدالله مومنی یا خاطرات و شواهد دیگری که در طی این سالها و این سه دهه دهان به دهان و سینه به سینه می چرخد) دارد، دیگر مسئله ای در درجه بالاتر اهمیت است. آنهم در جامعه ای شبهه مدرن با مبنایی سنتی که خوی خاص محافظه کاری نیز در آن ریشه دارد.
امروز در ایران اخبار فراوانی در مورد مسائل و برخوردهای تند در زندانها در ایران منتشر می شود. اخباری که با فرض صحت همه آنها و با در نظر گرفتن تجربه این مبارز چندین دهه فلسطینی این سئوال را در ذهن به وجود می آورد که نکند آنچه فعالین حقوق بشری می کنند ـ یعنی نشر اخبار برخوردها و شکنجه ها و موارد نقض آشکار حقوق بشر در زندانها- نتیجه عکس داده و نتیجه اش ترس مردم ایران از مبارزه و خزیدن ایشان به تنهایی و فردیت خودشان بشود؟
البته نشر این اخبار خروجی دیگری نیز دارد که آن آگاهی بین المللی از این وقایع ضد انسانی است. آگاهی بین المللی که موجب روشن شدن اذهان ملل جهان نسبت به غلط کاری های حاکمان می شود. اما مسئله اینجاست که اولا از آنجا که هر تحولی که در ایران روی بدهد، لزوما باید نشات گرفته از نیروهای داخلی باشد و رویکرد ملی نسبت به مسائل ایران ایجاب می کند که تحول در ایران درون زا و نه با دخالت کس دیگری به نفع استقلال ایران است. ثانیا بخش اعظمی از مردم ایران هنوز پا در سنت دارند. جامعه ایران جامعه ای با اختلاط فرهنگی از سنت و مدرنیزم است. با توجه به قدرت دین به عنوان یکی از مهمترین مولفه های فرهنگی مذهب و سنت دیرپای ایرانی و عدم تکوین مدرنیزاسیون در ایران، بخش اعظمی از جامعه ایران کاملا سنتی عمل می کنند. حال این جامعه سنتی، زمانی که با مولفه های برخوردهای خشن که بخصوص مسائلی مانند عنف یا ناموس یا هرگونه تماس با مواردی که در شریعت اسلامی جزو نجاسات تلقی می شود را می شنود یا می خواند، واکنش طبیعی این متن توده ای سنتی، گریز از حضور در سیر مبارزه و نجات دادن شرافت به جای سرزمین باشد. نتیجه می تواند این باشد که خود را دریابد و قید جامعه و خواست های اجتماعی و ملی را بزند. نتیجه می تواند این باشد که فرزند خانواده خود را از هرگونه فعالیت سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی که احیانا شائبه و بوی مخالفت یا برخورد با حاکمیت را بدهد، منع کند و در نتیجه بخش اعظمی از انرژی اجتماعی را پشت سد فرهنگ سنتی خود محبوس کند.
ترس یکی از عوامل اصلی انفعال است و نکته اینجاست که آیا آنچه نشر داده می شود، نتیجه ناخواسته اش ایجاد این عنصر منفعل کننده در میان توده ها باشد؟ توده هایی که می بایست بدنه اصلی عمل کننده برای نجات جامعه خویشتن باشند.
آنچه گفته شد تنها یک تشکیک از سوی یکی از کسانی است که همواره از فعالیت ها و فعالین حقوق بشری دفاع کرده و افتخار حضور در کنار ایشان در مقطع زمانی ای را دارد. شاید بهتر باشد که از سوی فعالین سابقه دار و اهل اندیشه حقوق بشری به سئوال یا شبهه یاد شده در بالا پاسخی در خور داده شود تا چنین بحثهایی به عمیق شدن فعالیت های حقوق بشری و روشن شدن راه منجر شود.

منبع:
فلسطینی آواره (خاطرات ابوایاد مسئول بخش اطلاعات و امنیت ساف)- اریک رولو- ترجمه حمید نوحی- انتشارات گام نو- چاپ اول پائیز 1381

Monday, September 13, 2010

انسان از دیدگاه امام موسی صدر

آن روزی که اعلامیه جهانی حقوق بشر تصویب شد و کشورهای بسیاری آن را امضا کردند و متعهد به اجرای آن شدند چندین دهه می گذرد. چندین دهه ای که همان کسانی که آن بیانیه پر از ذکر کرامت انسانی را امضا کردند دیدند تنها امضای آن بیانیه و این معاهده نمی تواند و در عمل نتوانست به حفظ کرامت انسانی در جامعه بشری منجر شود. وقتی این واقعیت تلخ را کنکاش می کنی و آن را با تجربیاتت در مقابله با یکی از حکومتهای ناقض حقوق بشر مقایسه می کنی در می یابی که مسئله اساسی در این میان، نه تعهد و عدم تعهد به این یا آن معاهده، بلکه فرضی است که این ناقضان اعلامیه جهانی حقوق بشر از انسان دارند. فعالین حقوق بشری که در زندانهای جمهوری اسلامی بازجویی شده اند شاید بتوانند معنای این سخن را بهتر درک کنند. قطعا با بسیاری از آنها سخن از معنای انسان زده شده است؛ که آیا انسان همین موجود یک سر و دو گوش و دو ست و دو پای ناطق متفکر است از هر رنگ، نژاد، قوم، مذهب و عقیده یا انسان همانی است که با آن حاکمیت و صاحبان ایدئولوژی خاص همراه باشد ؟ یادمان نرود که همین چندی پیش بود که عوادیا یوسف، شیخ بزرگ یهودیان اسرائیل رسما از درجه دوم بودن و در واقع انسان درجه دوم بودن غیر یهودی ها و در واقع غیر بنی اسرائیل سخن راند. در واقع در این میان مسئله اساسی تعهد بر سر این یا آن عهدنامه کاغذی نیست، بلکه مسئله این است که اساسا فرض این حاکمیتها و اندیشه های متصلب و جزمی از انسان با آنچه منظور نظر اعلامیه جهانی حقوق بشر است متفاوت است. از دیدگاه اینان بشر یعنی همه بشر و از دیدگاه جزم اندیشان بشر یعنی هر آنکه با ماست و هر که با ما نیست اساسا بشر نیست.
اما در میان تاریخ معاصر و همین سه، چهار و پنج دهه اخیر وقتی نگاه می کنیم در می یابیم که بودند اندیشه ورزانی که این آرمان بشر اندیشی و انسان گرایی به معنای تامه اش را در کشور خود پیاده کردند و در برابر مخالفان متفکرانه و اندیشه ورزانه و نه هوچی گرانه ایستادند و سخنی دیگر گونه گفتند. از گاندی تا ماندلا و البته اگر قدری به شرق اسلامی نظر کنیم و حافظه تاریخی یاریمان کند، امام موسی صدر که انسان را به ماهو انسان و نه به ما هو آنچه صاحبان اندیشه های متصلب و خشکه مقدسان از هر دین و آئینی می گویند می خواستند.

چنین بود که امام موسی صدر نه به ذکر مسلمانان و شیعیان لبنان که برای اهل سنت و مسیحیان لبنان هم پیشوا و امام بود. مردی ایرانی که در لبنان وحدتی را موجب شد که تاریخ کشورهای موزاییکی که مجموعه ای از فرهنگها، مذهبها و اقوام مختلف را در خود جای داده - حداقل در سده اخیر- چنین همدلی ای را به خود ندیده است.
امام موسی صدر در لبنان موجب وحدت شد؛ وحدتی که به انسان به عنوان سوژه همیشگی ارتباطات بشر با هیچ فیلتری نمی نگریست. انسان امام موسی صدر انسان است به تمام معنی کلمه. انسان برای او "عطیه الهی"(1) است. خداوند خالق این انسان این موجود را به عنوان هدیه ای به عالم کون و مکان عرضه کرده است.
انسان برای او "مخلوقی است که بر صورت و صفات خالقش آفریده شده"(2) و "خلیفه خدا بر روی زمین"(3) است. و چون چنین مقامی از سوی خالق جهان بر او ارزانی گشته پس "غایت هستی"(4) است. این موجود "آغاز و فرجام اجتماع"(5) است و مقصد همه حرکتها و رویکردهای بشر در طول تاریخ و در تعامل با جامعه و در طول اوج و فرودهای تاریخ انسانی همین موجود است که "حرکت آفرین تاریخ"(6) می شود و سیر تاریخ انسانی را به سوی کمال و هرچه انسانی تر شدن به پیش می راند.
"طبع انسان مدنی و اجتماعی است"(7) و این انسان اجتماعی "تا حد زیادی از طبیعت و موجودات اطراف خود متاثر است."(8) این تاثر از محیط اطراف اما موجب می شود که این انسان "به میزان زیادی به طور خودجوش با همنوعان خویش تعامل"(9) داشته باشد و در تامین نیازها و بهره گیری از تواناییهایش با جامعه خود هماهنگ باشد.
این موجود مدنی الطبع از دیدگاه امام صدر "موجودی است عینی که با موجودات عینی دیگر، از نظر آزادی انتخاب، متفاوت است، بدین معنا که رفتار و اعمال او ناشی از تعقل و اراده اوست"(10) و نه متاثر از آنچه دیگری امر می کند و مدعی می شود که اعمال و رفتارش کاملا عقلانی و مدلل است و اگر جایی هم به تکافوی ادله بر سر مسئله ای رسید نه به فرموده کسی که بنا به علت ها انتخاب می کند.
انسان بدان میزان از دیدگاه امام موسی صدر ارزشمند است که صراحتا می گوید : "برای انسان گرد آمده ایم، که ادیان برای او آمده اند."(11) و یا می گوید: "ادیان یکی بودند، زیران در خدمت هدفی واحد بودند : دعوت به سوی خدا و خدمت انسان و این دو نمودهای حقیتی یگانه اند."(12)
در واقع در انسان شناسی امام موسی صدر کل کون و مکان و ادیان و رسولان برای انسان بر زمین نازل شده است و این مسئله را تا حدی گسترش می دهد که با هم عرض کردن دعوت به سوی خدا و خدمت به انسان را این دو را نمودهای حقیتی یگانه می داند. و این نتیجه مشخص اندیشه ای است که ادیان را در خدمت انسان می داند و برای اندیشه ای، دینی و ایدئولوژی ای ارزش قائل است که در خدمت انسان باشد و نه اینکه بخواهد انسان را به خدمت خویش بگیرد.
در این انسان شناسی "محبت خدا با دوست نداشتن انسان"(13) جمع نمی شود. حتی عدالت که والاترین ارزش انسانی که بشر برای رسیدن به آن تمامی هم و غم خود را گذاشته و تاریخ شرح تلاش آدمی برای رسیدن به آن است نیز "وسیله ای است برای امکان بخشیدن به تکامل انسان و نه آنکه خود هدفی باشد که کوشش عدالت خواهی در نخستین مرحله آن توقف کند."(14)
در انسان شناسی امام صدر و در ارتباط با جامعه آن انسان مدنی الطبع صراحتا گفته می شود که "جامعه فقط برای انسان است و بس."(15) آنچه در زمین به عنوان ثروت در اختیار انسان قرار گفته "امانت خدا در دست انسان است و پس اصل و اساس انسان است نه ثروت یا ابزار."(16) همه "گروهها و جوامع برای خدمت به انسان شکل گرفته اند)"(17) و این انسان گوهر یکدانه هستی است و محور جهان مخلوقات. و حتی باید خطاب به مومنان بگوید که "ایمان بدون التزام به خدمت انسانی واقعیتی ندارد."(18) ایمان نه در گوشه نشینی های زاهدانه و عابدانه و فرار از جامعه و مسئولیت که در خدمت انسان و در میان اجتماع معنا می شود.
اما یک سئوال ! آیا همه انسانها در انسانیتی که تا اینجا سخن از آن رفت یکسانند؟ یا به تعبیر مدعیان شهروند درجه یک و دو و سه دارند؟
امام صدر برای پاسخ به این سئوال به سخن مولی الموحدین علی ابن ابی طالب استناد می کند. آنجا که در فرمان خود به مالک اشتر نخعی می گوید: "فان الناس، اما اخ لک فی الدین او نظیر لک فی الخلق { مردم یا برادر دینی تواند و یا همنوعان تو}"(19) البته در تمامی انسان شناسی امام صدر اگر نظری دقیق و موشکافانه افکنده شود هیچ فیلتری برای ارزش گذاری انسانی در نظر گرفته نمی شود. ولی از آنجا که مدعیان خود زیر پا گذارندگان انسانیت انسان در طول تاریخ بوده اند اینجا صراحتا ذکر می کند که انسان انسان است بدون هیچ فیلتر و ملاک ارزش گذاری. همه مردم برادرند. بی هیچ ممیزی و تفکیکی.
انسان در نزد امام موسی صدر و هم اندیشان او بدون هیچ نقطه ممیزی عزیز است و محترم و باید گرامی داشته شود. انسانی که از او پرسیده نمی شود شیعه است یا سنی. مسلمان است یا مسیحی یا یهودی و یا زردشتی. موحد است یا ماتریالیست. کمونیست است، بهائی است یا معتقد به هر اندیشه و ایدئولوژی. انسان برای امام موسی صدر انسان است بماهو انسان. ارزش انسان برای او ماهوی است و ناشی از همین وجود انسانیش. او همه را در برابر خداوند برابر می دانست مگر به تقوایشان که آن را هم نه بشر با تقوا سنجهای بشری که به نظارتهای غیر منطقی استصوابی می انجامد می تواند اندازه بگیرد که مکیال و میزان آن را خدا دارد و بس.
همین اندیشه است که از معمم ایرانی الاصل یک امام و پیشوا برای لبنان می سازد. از گاندی لاغر اندام اسطوره برای همیشه تاریخ هند می سازد و از ماندلا ستوده ای که هنوز بشر در برابرش کرنش می کند.
اما ما چه؟ هنوز باید جواب پس بدهیم که از دیدگاهمان انسان کیست. تا کی این اندیشه ضد انسانی به سر آید. والله اعلم

منابع
1. ادیان در خدمت انسان – جستارهایی درباره دین و جهان معاصر – امام موسی صدر – در قلمرو اندیشه امام موسی صدر 2 – موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر – تهران پائیز 1384 / ادیان در خدمت انسان متن سخنرانی امام موسی صدر در تاریخ 19 فوریه 1975 مطابق با 30 بهمن 1353 در خطبه آغاز روزه در کلیسای کبوشین بیروت – ص 17
2. همان
3. همان
4. همان
5. همان
6. همان
7. همان – ص 20
8. همان / اسلام و ارزشها و مفاهیم انسانی – سخنرانی در ششمین کنفرانس مجمع بحوث الاسلامیه در تاریه 30 مارس 1971 مطابق با 10 فروردین 1350 ص 158
9. همان
10. همان
11. همان / / ادیان در خدمت انسان متن سخنرانی امام موسی صدر در تاریخ 19 فوریه 1975 مطابق با 30 بهمن 1353 در خطبه آغاز روزه در کلیسای کبوشین بیروت – ص 14
12. همان
13. همان – ص 16
14. همان / اسلام و عدالت اجتماعی – سخنرانی در نهمیت همایش اندیشه اسلامی ((ملتقی الفکر الاسلامی)) در تلمسان (یکی از شهرهای الجزائیر در تاریخ 26 ژوئیه 1975 مطابق با 17 تیر 1354 – ص 180
15. همان / اسلام و ارزشها و مفاهیم انسانی – سخنرانی در ششمین کنفرانس مجمع بحوث الاسلامیه در تاریه 30 مارس 1971 مطابق با 10 فروردین 1350 ص 167
16. همان
17. همان / ادیان در خدمت انسان متن سخنرانی امام موسی صدر در تاریخ 19 فوریه 1975 مطابق با 30 بهمن 1353 در خطبه آغاز روزه در کلیسای کبوشین بیروت – ص 20
18. همان – ص17
19. همان / جلوه هایی از تمدن ما – سخنرانی در دبیرستان دخترانه المقاصد در تاریخ 7 دسامبر 1968 مطابق با 16 آذر 1345 – ص 71

Saturday, September 11, 2010

مرگ مشکوک پدر

16 شهریور 1358 است. نماز جمعه تهران. پدر نگران است و مضطرب. او می داند که خدای متعال به پیامبرش هم می گوید که با مردم مشورت کن. می گوید: "صد بار گفتم که مسئله شورا از اساسی ترین مساله اسلامی است حتی به پیغمبرش با آن عظمت می گوید با این مردم مشورت کن، به اینها شخصیت بده، بدانند که مسئولیت دارند، متکی به شخص رهبر نباشند، ولی نه اینکه نکردند، می دانم چرا نکردند، هنوز هم در مجلس خبرگان بحث می کنند در این اصل اساسی قرآن، که به چه صورت پیاده بشود، باید شاید، یا اینکه می توانند، نه، این اصل اسلامی است.)"
پدر به اسلامی باور داشت که کسی در آن استبداد نکند که «من استبد برایه هلک» و «من شاور الرجال شارکهم فی عقولهم».
پدر می گوید که می داند چرا نکردند و مسئله شورا را جدی نگرفتند. اما سئوال اساسی اینجاست: چه کسی یا کسانی مخالفت کردند که پدر نگفت؟
16 شهریور 1358 و صدای پدر و صلابت صدایش و قاطعیتش. این صدای کسی نیست که تنها سه روز بعد به رحمت خدا برود.
بگذارید برنامه آن روز پدر را بررسی کنیم. قرار بود که «بمناسبت 17 شهریور سخنرانی در ترمینال خزانه در میان توده های محروم جنوب شهر برگزار کند. ولی روز بعد بر اثر ناراحتی های شدید روحی و جسمی برنامه خود را لغو نموده و به کرج رفت. همراهان پدر بعد از این سخنرانی احساس می کردند که بنظر می رسد تا حدی پدر راحت شده و بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده است به آنها گفته بود هنوز حرفهایم با مردم تمام نشده بقیه را در نماز جمعه آینده خواهم گفت...)»
آن روز قرار بوده پدر به مجلس خبرگان برود که ساعت 5 بعد از ظهر از کرج به سمت تهران حرکت می کند. آن روز یعنی روز 18 شهریور 1358. حدود ساعت 6 و نیم به مقابل در مجلس خبرگان می رسند. ساعت 8 آقای چه پور به دنبال پدر به درب مجلس خبرگان می آید تا پدر را به خانه ببرد برای دیدار با سفیر شوروی. صحبتها با سفیر تا ساعت 12 شب به طول می انجامد. پدر شام را تناول می کند و به رختخواب می رود. ولی پس از کمی استراحت ابتدا درد ناگهانی در منطقه دنده ها و پشت ، بعد حالت تهوع. صاحبخانه (حاج چه پور) متوجه می شود و بنا به تقاضای پدر با مومیایی پشت پدر را ماساژ می دهد. ولی هر لحظه متوچه پریدگی بیشتر رنگ پدر و تنگی نفسش میگردد و بالاخره مسئله را جدی می گیرد. می خواهد به پزشک تلفن کند. ولی تلفن قطع است! به منزل همسایه برای تلفن می رود و به دکتر و همچنین محمدرضا فرزند پدر خبر می دهد و وقتی بر می گردد با پیکر سرد و بی روح پدر مواجه می شود.
دو سه روز قبل پدر بر مسئله اسلامی شورا هشدار می دهد. قرار است هشدار دیگری نیز با حرفهای تکمیلی از سوی پدر مردم ایران در هفته بعد در خطبه های نمازجمعه بیان شود. بعد جلسه خبرگان و بعد ملاقات با سفیر شوروی و ناگهان درد شدید و تهوع و رنگ پریدگی و عروج ملکوتی پدر.

اینکه انسان آه است و دم قبول. ولی آیا در طول این سی و یک سال کسی به این نیاندیشیده است که این مرگ می تواند قدری غیرمعمول باشد؟ مرگ شریعتی آیا غیر معمول نبود؟ مرگ سید مصطفی خمینی و تختی و جلال آل احمد چطور؟ چرا این پرونده ها راکد مانده است؟
روزهای آخرین عمر پدر روزهای حساسی است. ماجرای کردستان و شورای سنندج. بازداشت فرزندش مجتبی و هجرت معترضانه پدر از تهران. مسئله جاسوسی برای روسها و ذکر این نکته توسط پدر که «نمی دانم چرا همه اش تو این مملکت جاسوس روس می گیرند» و بعد نمازجمعه ها و سخنرانی ها و بعد آن روز گفته شد و رحلت پدر.
این مسئله در طول این سالها از چشمها دور مانده و متاسفانه نه توسط خانواده پدر و نه توسط هیچ یک از معتقدان به انقلاب عظیم مردم ایران بررسی نشده است. طالقانی به تعبیر مرحوم بنیانگذار جمهوری اسلامی ابوذر زمان بود. پدری بود برای مردم و اما رحلتش را کسی کندکاو نکرد که چرا ؟
شاید وقت آن رسیده که این پرونده های راکد دوباره بررسی شود.
منابع:
1- در مکتب جمعه جلد اول – گرد آوری و تنظیم توسط مرکز مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی – چاپ انتشارات چاپخانه وزارت ارشاد اسلامی – تیرماه 1364 – صفحات 50 و 51
2- طالقانی و تاریخ – بهرام افراسیابی و سعید دهقان – چاپ دوم بهار 1360 انتشارات نیلوفر – موارد متعددی از فصل هفتم این کتاب (فصل طالقانی و انقلاب)