Thursday, December 23, 2010

قاتلان امام حسین

که شمس انقلاب کربلا همواره تابان است...
حسین! ای انقلابی مرد آزاده
به خون اطهرت سوگند
به عزم راسخت سوگند
که ما هرگز نیاساییم از پیمودن راهت
آری شمس انقلاب کربلا همواره تابان است. در طول تاریخ آنانی که اهل مبارزه برای آزادی و برابری بودند، همه شاگرد مکتب حسین بودند. از چه گوارا تا گاندی و همه و همه. مکتب حسین و استراتژی شهادت از آن یک روز و یک ساعت نیست. این مکتب، یک زندگی است. یک عمر است. مکتب مرگ نیست که مکتب حیات است. مکتبی است که حیات نه با هدر دادن هوای زمین و مصرف اکسیژن که با خون تضمین می شود. مکتب حسین مکتب مبارزه است با استراتژی شهادت. هر آن باید آماده باشی که جانت را خصم ستمگر می ستاند. باید آماده باشی که بروی و می دانی که از هر قطره خونت و از خاکسترت رزم آوران دیگری بر می خیزند.
دراین داستان اما جماعتی مورد لعن اند. جماعتی جنایت کارند. جانی اند و مستوجب عذاب. سویی نیکوست در این جریان که تکلیف آن مشخص است. کاروان عشق حسین و یاران حسین. اما سویی شر است. جانی است و دست تا مرفق به خون حسین آلوده دارد. این سو را باید شناخت تا بفهمیم حسین با که می جنگید و چرا می جنگید. با کدام جماعت روبرو بود و کدام جماعت بودند که با آنچه انجام دادند حسین را کشتند.
معروف است که می گویند سخن باید کوتاه باشد و پرمغز. اتلاف وقت خلائق است تطویل بحث. ساحت قلم و کتابت، ساحت سخن و منبر نیست که باید ساعتی پر شود یا نشود. ساحت معناست. باید گفته شود آنچه شایسته و بایسته است.
زیارت وارث را همه خوانده ایم. در باب صحت سندش هم از معدود متون ادعیه ای است که مورد وثوق همگان، حتی اهل تدقیق و اشکال گیری و مداقه موشکافانه است که البته همین درست است. اگر این همه مداقع موشکافانه نبود، قدرت بدستان ظاهرا الصلاح معلوم نبود امروز با دین خدا چه می کردند که البته در همان زمان حسین کردند. در همان زمان حسین را نه به دستور یک کافر حربی که با فتوای شریح قاضی و به بهانه خدمت به دین خدا کشتند. خون خدا را به بهانه خدمت به دین خدا کشتن سیّاسی ای می خواهد که ظاهرا در آن زمان داشتند. و امروز هم اگر بگردی هست.
زیارت وارث صراحتا سه دسته را در یک جا لعن می کند.
دسته اول کسانی اند که حسین را کشتند. آنان که شمشیر زدند و تیر بر چله کمان نشاندند و با سنگ و آهن بر پیکر خون خدا و آل الله زخم زدند. جماعتی که جنایت کردند. خب! تکلیف اینان معلوم است و جنایتکاریشان آشکار.
دسته دوم اما کسانی اند که به حسین ظلم کردند. تنهایش گذاشتند. عهدشان را با او به زیر پا نهادند و مزورانه او را دعوت کردند و بعد یا با سیم و زر و یا با تهدید و ارعاب به لانه هایشان خزیدند. خلف وعده خود ظلم است. اینان اما کسانی نیز هستند که بر آل الله زخم زدند. خاندان اسیر حسین را زخم زبان زدند و با زبانشان ایشان را آزردند. تکلیف اینان نیز، گرنیک بنگریم مشخص است و جنایتشان آشکار.
اما دسته سوم! فلعن الله امه سمعت بذالک فرضیت به. کسانی که آن را شنیدند و به آن رضایت دادند. کسانی که سکوت کردند و تماشاچی بودند. کسانی که در میانه جدال حق و باطل "به من چه"ای گفتند و کنار کشیدند. ظلم نکردند و آدم هم نکشتند. اما خالی کردند. شنیدند و سکوت کردند و با سکوتشان ارباب ظلم را تائید کردند. گفتند کار داریم. خانه داریم. بچه داریم و زندگی داریم و پست داریم و موقعیت داریم و نمی توانیم و نمی شود و قس علی هذا. سکوت کردند. در مقابلشان کشتند و اینان به دنبال رسیدن به سر کار خود بودند. در مقابلشان ظلم کردند و اینان سر در آخور زندگی خود داشتند. اصحاب عافیت بودند. اصحابی بودند که شاهد ماجرا بودند. اما به هر دلیلی رها کردند و رفتند و در میانه مبارزه نماندند. اینان نیز لعن می شوند.
همیشه در هر مبارزه ای، در هر انقلابی هر سه اینان هستند. دسته عمله و اکره ارباب ظلم و نیروی نظامیش که می کشند. دسته سیاسیون و مواجب بگیران دستگاه جبار که ظلم می کنند و دسته سوم و امان از دسته سوم. دسته ای که سکوت می کنند و با سکوتشان دستگاه ظلم را یاری می رسانند. و شب و در سکوت خنجر می زنند و البته اینان از هر دو قبلی ها خطرناکترند. چه اشباه الرجال نامرئی اند که خنجرشان در خدمت ارباب ظلم است.
حسین را هر سه اینها کشتند. حسین را زور و زر و تزویر کشت.
اما راه حسین همچنان پابرجاست. راه حسین راه انسانهای آزادیخواه و عدالت طلب و قسط محور است. این راه همچنان هست. از شرق تا غرب عالم نظر کنید. پیروان راه حسینی را همه جا می تواند هنوز دید. این راه به صبح رهایی بشریت منتهی است.

آزادگی حد انسانیت


همیشه در جدالهای انسانی، سویی طرف دیگر را به امری فرا می­خواند؛ امری که برای طرفی از درگیری پسندیده و برای طرف دیگر ناپسند است. اما برخی از امورند که برای جمیع جامعه انسانی از امور پسندیده به حساب می آیند و دو طرف درگیری متفق القول بر پذیرش یا دفاع از آنند. اگر این پذیرش یا دفاع هم در وجدان و جان نباشد، حداقل در ظاهرا سعی بر حفظ آن دارند. اموری که نه بسته به عقیده یا رنگ یا نژاد و ملیت که مشترک بین الانسانی هستند.
در همه تضادهای نوع بشر با همنوعان خود هم این فقدان رویکرد انسانی برجسته می نماید؛ فقدانی که می تواند ناشی از حسادت ها، بخل ها و به طور خلاصه فراموش کردن معیارهای انسانی از سوی یکی یا هر دو طرف باشد.
یکی از این مصافها که در طول تاریخ از اهمیتی بسزا برخوردار بوده و به معیار سنجش حق و ناحق در دو قطبی تبدیل شده، مصافی است که در روز عاشورا میان امام سوم شیعیان، حسین ابن علی (ع) با سپاهی از اقوام مختلف و تحت فرماندهی عمر ابن سعد ابی وقاص و شمر ابن ذی الجوشن و با هدایت اولیه عبید الله ابن زیاد و هدایت اصلی یزید ابن معاویه ابن ابی سفیان در گرفت. مصافی که دوست و دشمن آنرا مصاف میان انسانیت و آزادی و آزادگی و حریت با ظلم و جنایت و خباثت نامیده اند.

در این مصاف اما جمله ای از مولا حسین نقل شده که خود معیاری برای سنجش حداقلهای انسانی در مصاف هاست. ایشان می فرماید: ان لم لکم دینکم و لا یخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم. بدین معنی که اگر برای شما دینی نیست و از روز جزا نمی ترسید، پس در دنیایتان آزاده باشید. در این کلام اولا کلمه دین می تواند به هر دو معنی راه و روش پیامبر اکرم و صرفا هر راه و روشی آمده باشد. به طور خلاصه در قرآن کلمه دین در سه معنا آمده است که یکی به طور مشخص دین اسلام، یکی روز جزا و معاد و دیگری صرف معنای راه و روش است. ثانیا در این کلام آنچه برجسته می نماید بدیهی بودن مسئله آزادگی و آزاده بودن نسبت به دیانت فرد است. بدین معنا که انسانها ما قبل داشتن دین یا نداشتنش چون انسان بماهو انسانند و انسان موجودی صاحب کرامت و صاحب عزت است، برای اقامه این کرامت و عزت و همراه و تابع طبیعی و منطقی آن آزادگی انسان است.
اما طرف مقابل مولا حسین، یعنی طیف یزید و پیروانش حتی از این حد که تیغه جدا کننده انسانیت و حیوانیت است نیز گذر می کنند و به سوی حیوانیت می روند. در واقع طرف مقابل امام حسین یعنی یزید و پیروانش به این دلیل که مرز میان انسان بودن و حیوان بودن را نقش کرده اند و ازاین حد گذر نموده اند از انسانیت ساقط شده و کمثل الانعام بل هم اذل گردیده اند.
به طور خلاصه پیام این سخن حسینی آزادگی و آزاده بودن به عنوان حد انسانیت است و انسانی که آزاده نباشد باید در انسانیتش شک کرد.

Monday, December 6, 2010

شرمگین ما، زندان مهدیه یکساله شد


یکسال می شود 365 روز. هر روز را اگر سرراست 24 ساعت حساب کنی و قید آن خورده های به ظاهرا بی اهمیت جماعت نجوم شناس را بزنی می توانی بفهمی که یکسال چند ساعت می شود. بعد هر ساعت هم که می شود 60 دقیقه و هر دقیقه هم 60 ثانیه. همه اینها را اگر در هم ضرب کنی عددی می شود عجیب و غریب و طولانی. به طولانی بودن روزهای بند و روزهای زندان یکی از بهترین دختران ایران زمین.
11 آذر سال 1388 است و آن خبر شوم. هجوم حضرات امنیت بان به خانه مهدیه گلرو و همسرش وحید لعلی پور عزیز. هجومی صد رحمت به مغول. همه چیز را بردند و حتی لپ تاپ و عکسهای عقد کنان پیمان و همسر عزیزش که در آن بود. البته لپ تاپ را لطف کردند و پس از ربودن پس آوردند!


یکسال گذشت. مهدیه گلرو در بند شد. بازجویی شد. به جرمی ناکرده شکنجه شد. همسرش برای عذابش بازداشت شد و چون سرسختی اش دیده شد حضرات مجبور به آزادی همسرش شدند. مهدیه گلرو محکوم شد، ولی خنده از لبانش و از صدایش نرفت. آن خنده های همیشگی مهدیه هنوز هست. هست اما داغ بر دل شد روزی که وثیقه صادر شد.
خیلی آمدند و گفتند و وعده ها دادند. آمدند و مدعی بودند. اما تا فهمیدند وثیقه برای یک زندانی سیاسی و یک دانشجوی ستاره دار در بند است جا زدند. خالی کردند و جام بی غیرتی را لاجرعه سرکشیدند. خیلی ها که باید جوابگوی تاریخ باشند.
وثیقه جور نشد و مهدیه قصه ما در زندان ماند. ماند که همچنان اوین شاهد خنده های این شیر دختر باشد. ماند که مردانگی را این زن درسی دوباره بدهد. ماند تا مهدیه ای که از برای همسرش و طی یک بازداشت کوتاه چند ساعته اشک بر پهنه صورتش می نشست و صورتش از اشک خیس می شد، مبارزه را و مردانگی را در کلاس مقاومت خویش بنشاندومدرّس ایستادن باشد.
مهدیه ستاره دار است. ستاره شرف و افتخار. شرف ایستادن و افتخار آزادگی و حریت.
مهدیه شجاع است. اینقدر شجاع که وقتی از یک بازداشت و اعتصاب غذا رها می شود و گاه 16 آذر فرا می رسد، بی واهمه به دانشگاه تهران می آید و شجاعانه سخن می گوید. همین اخیرا گفته است که: "بايد به قيمت دانشگاه شدن اوين، دانشگاه آخرين سنگر آزادی زنده بماند".
مهدیه به آزادی اعتقاد دارد. به رهایی دانشجویان اعتقاد دارد. به انسان اعتقاد دارد. عکس مدعیانی که اینگونه شعار می دهند و وقت عمل باید از سوراخ موش پیدایشان کنی. عکس کسانی که پس از ماجرا می آیند و وقیحانه سهم خواهی می کنند. مهدیه ایستادن را ایستادن می آموزد.
مهدیه یک مبارز است. یک خواهر است. یک دختر است. یک زن است و همه این نقشها را به عالی ترین وجه ممکن بر عهده گرفته است. مهدیه یک خواهر تمام عیار است. با تمام دغدغه های خواهرانه اش و می مانی از این همه انسانیت و محبت که او به برادری یا خواهری نثار می کند. می مانی از این همه همراهی و همدوشی که جامعه مرد سالار ما از یک دختر، یک زن توقع ندارد. اما مهدیه سختی این جامعه مرد سالار را شکست تا بیاموزد که همدوش هم می تواند باشد. او نه تنها که به همراه شبنم، عاطفه و بسیاری دیگر از دختران و زنان ایران زمین.
اما آسمان و زمین شاهد است که نبودن مهدیه در جمع آزادان اشک به چشم برادران و خواهرانش می آورد که شرمنده اویند. شرمندگی که بر آزادی بی شرفانه خود دارند و وقتی نامش و یکسالگی بازداشتش را به یاد می آورند آرام در وجدان خویش نجوا کنند که شرمگین ما بی شرفها که این بیرونیم و مهدیه و مهدیه ها در بند.
آقایان امنیتی و قضایی! دل آسمان آزاد ایران برای مهدیه گلرو تنگ شده. اگر گوش کنید صدای نک و نالشان را از این فراق می شنوید. اگر گوش کنید و گوش شنوایی داشته باشید. اگر!
دانشجویان ایران زمین! شما میراث داران مهدیه گلرو ها و علی ملیحی ها و میلاد اسدی هایید و مدیون عبدالله مومنی ها و شرف اهل قلم احمد زید آبادی. شانزده آذر نزدیک است و این شمایید و این میراث سه آذر اهورایی شهید آذر 1332 و آذران اهورایی شهید و در بند بیش از هفتاد سال نفس کشیدن دانشگاه در ایران.
16 آذر خُلَّصِ دانشجوییتان بر ه شما دانشجویان آزاد و در بند خجسته. 16 آذر در بند بر تو مبارک باشد خواهرم مهدیه عزیز

Sunday, December 5, 2010

حتی قاتلت را هم می توانی ببخشی


عزیزترین موجودی همه انسانها، جان شان است. انسانها برای حفظ جانشان گاه از آبرو و عزت و غرور خویش می گذرند و حتی همه چیز و همه کس خودشان را فدا می کنند.
فرض کنید خدای ناکرده کسی در خیابان با شما و یا عزیزی از عزیزانتان تصادف کرده و موجب شده است که شما و یا آن عزیز به حالت احتضار بروید و هنگام مرگتان فرا رسد. به نظرتان با آن کسی که سهوا با شما و یا عزیزتان تصادف کرده است، چه باید کرد؟ آیا جواب اکثریت مردم ما اعدام آن قاتل نیست؟
حال فرض کنیم که در جواب این مسئله بگویند که خب! سهوا تصادفی رخ داده و قتل غیر عمد بوده است و پس نیازی به اعدام او نیست.
حال فرضی دوباره می کنیم. کسی به عمد و با قصد قبلی و با برنامه ریزی قبلی دست به قتل شما و یا عزیزتان می زند. در این مورد چه؟ فکر می کنم اکثر پاسخ ها صراحتا اعدام آن قاتل باشد.
در مورد دلایل قتل و رویکرد جرم شناسانه چیزی نمی گویم که در این مورد باید بنا به مصداق قتل روی داده اظهار نظر کرد، اما در این میان دو فرهنگ پیش روی قرار میگیرد. یکی که می گوید اگر کشت، بکش و دیگری که می گوید ببخش.
در مورد رویکرد اول موارد بسیاری موجود است. نگاهی به صفحه حوادث روزنامه ها کاملا گویای این مسئله است. شاید در حوزه مسئله اعدام کودکان، ماجرای بهنود شجاعی از همه گویاتر باشد. کودکی که با قتل دوستش در آستانه اعدام قرار گرفت و تلاش فعالین حقوق کودک و حقوق بشریها افاقه نکرد و دست آخر مادر مقتول در صبحگاه اعدام صندلی از زیر پای بهنود کشید و بهنود اعدام شد. دیگری همین رویداد یکی رو روز اخیر. شهلا جاهد پس از هشت سال زجر، اعدام شد. کسی نپرسید که چرا او منکر قتل بود و کسی نخواست بگوید قتل او مروج فرهنگ خشونت است.
اما شاید بتوان به گونه ای دیگر با مسئله برخورد کرد؛ برخوردی که محور آن بخشش است و نه انتقام.
نمونه ای که در اینجا قصد ذکر آن را دارم، از یکی از کسانی است که اکثریت انسانها، با گرایشات متفاوت دینی و عقیدتی بر بزرگ منشی و انسان بودنش اتفاق نظر دارند. نمونه ما، برخورد علی ابن ابی طالب است با قاتلش عبدالرحمن ابن ملجم مرادی.
ابن ملجم با قصد قبلی و با برنامه ریزی در صبحگاهی دست به قتل علی ابن ابی طالب می زند. علی ابن ابی طالب نه یک آدم عادی و یک شهروند معمولی که حاکم و والی جامعه است. امروز اگر کسی دست به قتل یکی از صاحب منصبان حکومتی بزند با او چگونه برخورد می شود؟
در مقابل علی اولا به فرزندانش در نامه 47 نهج البلاغه نصیحت می کند که : "یا بنی عبد المطلب، لا الفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا، تقولون : قتل امیر المومنین" یعنی ای فرزندان عبدالمطلب، مبادا پس از من دست به خون مسلمین فرو برید و بگوئید : امیر مومنان کشته شد.
این سخن بدین معنی است که خون انسانها را برخود حلال نکنید و به بهانه قتل یک نفر جماعتی را نکشید. یعنی اگر در پرونده ای و موردی یک نفر قتلی انجام داده بود، همه خانواده او را به جرم کاری که کس دیگری انجام داده است به صلابه نکشید.
در حقیقت سخن علی مبنی بر این است که اگر کسی جرمی مرتکب شد، تنها خود او مسئول جرم روی داده است و کس دیگری را مسئولیتی بر جرم اتفاق افتاده نیست. اگر کسی گرایشی یا تفکری داشت و یا وابسته به مجموعه ای بود که از دید حاکمیت خلاف تلقی میشد، مسئولیت آن تنها با آن فرد است و حکومت حق ندارد خانواده او را به جرم کاری که کس دیگری کرده است مجازات نماید.
اما در ادامه و در همین نامه علی (ع) می گوید: "انظروا اذا انا مت من ضربته هذه، فاضربوه ضربه بضربه"
یعنی : درست بنگرید! اگر من از ضربت او مردم، او را تنها یک ضربت بزنید.
بحث دقیقا تطابق عمل انجام شده با مجازات مطروحه است. مسئله تناسب جرم و مجازات. اگر کسی جرمی را مرتکب شد، تنها او را به جرم همان عمل مجازات کنید. نه اینکه برای جرمی سبک، مجازاتی سنگین و برای جرمی سنگین، مجازاتی سبک در نظر بگیرید که این عمل خلاف عدالت است.
حال می رسیم به سر همان مسئله ای که در ابتدای بحث طرح شد. شاید بگویید که خب! در این جا هم علی ابن ابی طالب می گوید یک ضربه را بزنید و زدن یک ضربه با مرگ ابن ملجم برابر است. اما آیا وصیت علی در مورد ابن ملجم تنها همین است؟
در نامه 23 نهج البلاغه که از وصایای امام قبل از شهادت است اما حرفی دیگر در این مورد زده می شود. حرفی که تکمیل کننده سخن گفته شده است. امام پس از پندهایی توحیدی می گوید: "ان ابق فانا ولی دمی، و ان افن فالفناء میعادی، و ان اعف فالعفو لی قربه و هو لکم حسنه، فاعفو: الا تحبون ان یغفر لکم"؛ نور 22
یعنی : اگر ماندم خود اختیار خون خویش را دارم و اگر بمیرم، مرگ وعده گاه من است، اگر عفو کنم برای من نزدیک شدن به خدا، و برای شما نیکی و حسنه است. پس عفو کنید "آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد؟"؛ آیه 22 سوره نور
در اینجا برخوردی را مشاهده می کنید که شاید از عهده امثال من و شما برنیاید. حاکم کشور اسلامی را به ضرب شمشیر و آن هم زهر آلود می کشند. کشنده مدعی میشود که شقی ترین مردم را با این شمشیر کشته است. یعنی در واقع درگیری اولا که عقیدتی است و ثانیا ضارب و قاتل نه فردی اجیر شده که فردی است، معتقد به عملی که انجام داده است. در چنین شرایطی شاید اکثریت اهل نظر مدعی شوند که برای پاک شدن جامعه قتل چنین جنایتکاری واجب است. اما برخورد علی (ع) رویکردی جدید را برای ما به دنبال دارد. رویکردی که در آن عفو، محور و بخشش مبناست.
مولا می گوید چنین فردی که علی را، به تعبیر شریعتی حقیقتی برگونه اساطیر را و به تعبیر جرج جرداق صدای عدالت و انسانیت را کشته است، عفو کنید که نتیجه چنین عفو­ی نزدیک شدن به خداست و حتی به آیه 22 سوره مبارکه نور استناد می کند.
در اینجا تفاوت دو منش است. دو رویکرد و دو زندگی و دو برخورد. یکی بر مبنای انتقام و دیگری بر مبنای بخشش. رویکرد فرزند ابی طالب بخشش است. علی انسان کوچکی نیست. فاتح خیبر است و بر زمین اندازنده یلان عرب. علی در سه جنگ خونین فرمانده جنگ بوده است. علی جمل و صفین و نهروان و دهها غزه را در زمان رسول اکرم دیده است. اما چنین مرد بزرگی در مورد قاتل خویش می گوید ببخش.
این نوعی منش است. منشی بر مبنای انسانیت و بخشش و گذشت. تا ما بر کدام راه قدم برداریم. راه انتقام یا راه عفو و بخشش؟