Sunday, August 22, 2010

پیشوا! معلم صداقت و مردم گرایی

آن عصر و شام شوم. جوانکانی در منطقه ای که امروز الهیه است و آن روز باغی و درختی و آبی، در حال درس خواندن اند. تا دیروز تجمع بود در بهارستان و حضور بزرگان نهضت. از شهید دکتر فاطمی تا زنده یاد دکتر صدیقی. آن روز اما روز شومی است. پیشوا خود صراحتا می گوید که: "و اما اینکه اینجانب روزهای 25 تا 28 مرداد سکوت اختیار کردم علت این بود که اینجانب قوائی در اختیار نداشتم. دو افسر از اقوام من حافظ خانه بودند که آنها را هم بعد محاکمه و محکوم کردند". و شد آنچه نباید می شد. کودتای رجاله ها و فاحشگان که البته برخی تا دیروز دوست، پس از کودتا به افسر کودتاچی و مدعی دولت پس از کودتا تبریک هم گفتند.

اما تا بیش از نیم قرن پس از آن داستان شوم، این نخست وزیر پیر بود که محبوب ذهن و ضمیر ایرانی شد؛ و آنچه موجب چنین امری گشت چیزی نبود جز گوهری که در وجود او بود. گوهری که به قول برخی به دلیل وجودش در ذهن و ضمیر این پیر احمد آباد بود که کودتایی شد و مصدق به قول برخی خوشنام شد و کامیاب نشد. صداقت. صداقتی که مصدق داشت و تا آخرین روزهای عمر، حتی در روزهای بند و زندان و حصر خانگی آن را رها نکرد. احترامی که این پیر احمد آباد برای افکار عمومی قائل بود موجب شد تا در یاد و وجدان ایرانی باقی بماند و کسانی که زمانی های و هویی داشتند و برو و بیایی و ردای مذهب بر دوش و به تعبیر مولای صادقان و آزادگان دین لقلقه زبانشان بود در خاکدان نیستی و فراموشی سپرده شوند و هر از چندی از سوی ناچاری و به جبری و با تحملی یادی از ایشان شود.
اما پیر و مراد ایرانی اهل صداقت بود و صراحت. او خود را ملزم می دانست بر توجیه افکار عمومی توسط رکن رکین آگاهی دهی یعنی مطبوعات. بگذارید مثالی ذکر کنیم تا این معنی روشنتر شود. 18 مرداد 1341 یعنی نه سال پس از کودتای سیاه 28 مرداد 1332. به تعبیر خود پیشوا "بعد از نه سال اقامت در زندان و نداشتن حق ملاقات با احدی غیر از اعضای خانواده ام آقای روژ رهینت، خبرنگار روزنامه آلمانی دویچه سلینتوک از مقامات عالیه کشور اجازه گرفت از این جانب دیدن کند و این ملاقات در یکی از روزهای شهریور ماه قبل در احمد آباد روی داد."
خود پیشوا می گوید که برحسب اتفاق نسخه ای از مصاحبه منتشر شده به دستش رسیده و در چند نقطه رد تحریف سخن را دیده است، اما آنچه لازم می دانسته آن را تکذیب کند این است که: "در ایران نمی توان با مجلس حکومت کرد".
جدای از مسائل مرتبط با مسئله انحلال مجلس و آنچه گریبان مصدق را پس از این انحلال گرفت و پاسخ مصدق مبنی بر تشریح قوای ثلاثه مملکتی، آنچه در این پاسخ مورد نظر است صداقت مصدق است در برابر اعتقادش که نه سال پس از کودتا و قطع به یقین شش سالی پس از آغاز دوران تبعید در احمد آباد قلم به دست می گیرد و به مدیر روزنامه باختر امروز در خارج از کشور نامه می نویسد و با اعلام این نکته که روزنامه مذکور "ناشر افکار حقیقی ملت ایران است" به پاسخ گویی و تکذیب موارد خلاف واقع در این مصاحبه منتشر شده می پردازد. کسانی که فشار حبس و تبعید و زندان را تجربه کرده اند می دانند که در چنین وضعیتی آنچه مورد نظر نیست پیگیری همین موضوعات است. آنقدر در چنین وضعیتی که پر است از تضییقات و ظلمها، فشار هست که دیگر درگیر شدن در چنین مسائلی به ذهن نمی رسد. اما مصدق با تاکید بر لزوم آگاهی مردم از طریق نشریه ای که ناشر افکار حقیقی ملت ایران از دیدگاه خود اوست باز به روشن کردن اذهان می پردازد. حتی در نظریه سیاسی خود نیز این عنصر مردم خواهی را متبلور می کند و بر لزوم تشکیل مجلس و لزوم گذشتن هر قانونی از کریدور نمایندگان حقیقی مردم تاکید می کند.
پیر احمد آباد در بند، نه سال پس از کودتا، شش سال پس از تبعیدی از پس سه سال حبس مجرد بر لزوم توجیه افکار عمومی و تشریح معنی برای ایشان صادقانه سخن می گوید و زحمت نامه نگاری را با همه خطرات امنیتی آن در تبعید به جان می خرد. و مردمان تشنه صداقت و مردم گرایی اند که با زبان روشنفکران حقیقیشان سخنی چنین می گویند که: "امامم علی است. مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر. و رهبرم مصدق. مرد آزاد. پیرمردی که هفتاد سال برای آزادی نالید.
منبع: نامه های دکتر مصدق ـ محمد ترکمان ـ نامه های 410 و 411

آمده ام که سر نهم

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

Tuesday, August 17, 2010

دوباره آمدم

پس از روزها و شبها دوباره آمدم . یکسالی هست که بلاگر نیستم . اما خب . اگر خدا بخواهد دوباره آمدم